پیرمرد راننده تاکسی امروز صبح خیلی از این مینالید که مگر چیکار کردیم که این بلاها باید سرمون بیاد. من گفتم دنیا همینه! گفت نه خوش خیال بودیم، آخر کار رو ندیدیم!
رسانهها تمام توانشون رو به کار میبرن که برای مسائل فردی ما دلایل بیرونی بتراشند و به اینصورت هویت فردی ما رو به نفع هویت اجتماعی استاندارد شده مدرن قربانی کنند.
یا بهتره با حذف قسمت دوم که یک مسئله ای دیگه ست و نیازمند بررسی، خیلی خودمونی بگم:
در طول روز نقشهای مختلفی میگیریم و در هر عملی که انجام میدهیم به یکی از این نقشها آغشتهایم. فرزند، پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، عاشق، معشوق، کارمند، کارفرما، دوست، رفیق و حتی نام و نامخانوادگی... همه و همه ماسکهایی ست که به فراخور موقعیت میپوشیم و نقشش را بازی میکنیم. تمام افعال ما در یکی از این نقشها رخ میدهد و انجام میشود. حال اگر تمام این نقشها زدوده شود و تمام این صورتکها برداشته شود، چیزی باقی میماند و اگر چیزی میماند آن چیست؟
از طرفی ایجادکننده، برپایدارنده و نقطه تلاقی تمامی این نقشها جسم من است و مرگ جسمانی حقیقتاً موجب فروریختن تمام این نقشها میشود.
و همین نقشهاست که دیگری را در کنارمان قرار میدهد. مگر غیر این است که هر کسی غیر خودمان که در کنارمان است حضورش به موجب یکی از این نقشهاست؟! پدر و مادر به موجب نقش فرزندی ما، زن و شوهر به موجب نقش همسری ما، فرزندانمان به موجب نقش پدری و مادری ما در کنارمان هستند. و حتی عاشقانمان و حتی معشوقانمان...
و این نقشها که نباشد ما تنهاییم! عمیقاً تنهاییم. آویخته بودن به این نقشهاست که ما را از تنهایی در میاورد. ولی خوب که نگاه کنیم تمام این نقشها اعتباریست یعنی گاهی هست و گاهی نیست و وقتی نباشند خودمانیم و خودمان؛ تنهای تنها! مثل کودک تازه متولد شده:
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۹۴/انعام﴾
و همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم [اکنون نیز] تنها به سوى ما آمده اید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت سر خود نهاده اید و شفیعانى را که در [کار] خودتان شریکان [خدا] مى پنداشتید با شما نمى بینیم به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را که مى پنداشتید از دست شما رفته است (۹۴/انعام)
اعتباری بودن این نقشها یعنی ما در عمق روحمان تنهاییم. ذاتاً تنهاییم از دیگرانی که ظاهراً و به موجب نقشهای موقتمان در کنارمان قرار گرفتهاند.
ما تا در این دنیا هستیم از انتخاب و انجام این نقشها ناگزیریم. عقل و شرع هم برای این است که این نقشها را به بهترین نحو انجام دهیم. درک و پذیرش این تنهایی به ما کمک میکند تا:
۱- بفهمیم که آنچه باقی خواهد ماند این نقشها و این ماسکها نیست. چیز دیگریست که بایستی بیشتر به آن بها داد. چطور و چگونه؟ نمیدانم. شاید همان که مولانا مرگ ارادی مینامد، راهگشا باشد. همانطور که مرگ طبیعی ناچاراً تمامی این نقشها را فرومیریزاند، مرگ ارادی به شیوهای که عرفایی مثل مولانا میگویند میتواند نقشهای ما را کمرنگ کند. البته نه به معنای اهمال در آنها، بلکه به مفهوم درک و قبول آنها به عنوان واقعیات موقت؛
۲- ما را در پذیرش دیگران، با خلق و خوی و آمال و آرزوهای مختلف، یاری میکند. نتیجه مستقیم قبول این به عنوان یک حقیقت غیرقابل تغییر (حداقل تا اینجا که من تجربه کردهام) این خواهد بود که دیگر از کسی انتظار نخواهیم داشت که با روح ما یگانه باشد و وقتی میبینیم هر کس به راه خودش میرود و خر خودش را میراند مایوس نمیشویم.
لَا یَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا
هیچ بهره ای از آنچه کسب میکنند نمیبرند
این قطعه بخشی از آیه 264 سوره بقره ست که امروز متوجهش شدم. پیش از این هم جسته و گریخته با این مفهوم برخورد داشتم و یا تجربهاش کردهام اما در این جمله بسیار سلیس و صریح بیان شده است. کل آیه در خصوص کسانی ست که نه برای خداوند بلکه از سر ریاکاری انفاق میکنند. ولی من فکر میکنم قرآن به نوعی ساختار فراکتالی دارد، یعنی در اجزای آن نیز مثل کل آن حکمتهایی نهفته است، حداقل در جملات معترضه آن این کارکرد وجود دارد. بگذریم از این بحث که بسیار دامنه دار و پیچیده است.
از این جمله کوتاه آنچه درک میکنم این است که:
1- کسب کردن و بهره بردن دو مفهوم یا تجربه متفاوت است؛
2- حالتی وجود دارد که بین میزان کسب شده از هرچیزی و بهرهای که از آن چیز میبریم تفاوت وجود دارد؛
جملاتی مثل اینکه «وقتی حالش رو داشتم پول نداشتم وقتی پول داشتم حالش رو نداشتم» بیان همین تفاوت است.
3- و باز حالتی وجود دارد که بهره ای که از چیزی میبریم از مقداری که از آن چیز کسب کردهایم کمتر است؛
یعنی چیزهایی کسب میکنیم بدون آنکه از آنها بهرهای ببریم. مثلاً من خیلی موسیقی گوش میدهم ولی به ندرت اتفاق میافتد آنچه که گوش میدهم به جانم بنشیند. وقتی موسیقی به جانم مینشیند مثل تکهای چوب روی امواج دریا، بر امواج موسیقی غوطه ور میشوم و شاید اغراق باشد ولی کمتر نتی را نشنیده باقی میگذارم. آن روز یا آن لحظه بهره من از موسیقی که میشنوم و کسب میکنم بیش از روزهایی ست که تنها مجموعهای از اصوات موزون به گوشم میرسد. و تمام روزهای دیگری که من موسیقی گوش میدهم (و البته نه روزهایی که برای نشنیدن صداهای ناهنجار اطرافم هدست میگذارم) به دنبال تکرار آن تجربه هستم. پس میتوان گفت:
4- هدف ما از کسب کردن هر چیزی بهره بردن از آن است؛
حتی کسی که چیزی را جمع میکند بدون آنکه عملاً از آن بهرهای ببرد، به خیال بهرهمند شدن از آن و یا بخاطر حس رضایتمندی که این جمع کردن در او ایجاد میکند در کسب آن تلاش میکند. پس هدف بهره بردن است و نه کسب کردن.
5- البته بایستی در نظر داشت که هر چند هدف بهره مند شدن است ولی کسب کردن برای بهره مند شدن ضرورت دارد؛
در واقع هر چیزی به جای خود و در حدود تعریف ذاتی خود ارزشمند است. کسب کردن به عنوان وسیله برای رسیدن به هدف ضرورت دارد ولی هدف نیست و در صورتی که برایمان تبدیل به هدف شود، توان و ظرفیت ایجاد رضایتمندی حاصل از بهره مندی را ندارد. و البته به صورت منطقی بهره بردن بدون کسب کردن امکانپذیر نیست.
اما سوال این است که
چطور از آنچه کسب میکنیم بهره ببریم؟
چه میزان کسب کنیم تا از آنچه کسب کرده ایم بهره مند شویم؟
و در یک کلام نقطه تعادل این دو مفهوم کجاست و چطور میتوان به آن دست پیدا کرد؟
به نظرم اینجا بحث ظرفیت جذب پیش می آید و این بیت مولانا که:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب از بالا و پست
آیات پایانی سوره قصص در مورد قارون بسیار جالب است. غیر از محتوا و مفهوم، شکل بیان هم به گونهایست که شخصیتهای مختلف در یک موقعیت اجتماعی به تصویر کشیده شدهاند. البته چون عموماً از هر کدام از این داستانها با عنوان یک شخص (مثلاً یوسف، موسی، فرعون، عیسی و ...) یاد میشود، ذهن ما نیز بر روی همان شخصیت متمرکز میماند. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم داستان فقط به قارون نمیپردازد بلکه به سایر افراد جامعه در مواجهه با «پدیده قارون» هم اشاره میشود و نکات ظریفی از ویژگیهای هر کدام از کارکترها یا گروه های حاضر در داستان ارائه میشود.
1- قارون که در مرکز داستان قراردارد و با ویژگیهای اخلاقی منفی از جمله
- ثروتاندوزی، به مفهوم قبض و انباشت مال و نه تجارت،
- فخرفروشی و
- غرور، به مفهوم عدم درک و شناخت درست از جایگاه خود در دنیا
شناخته میشود. داستان به زندگی قارون و عاقبت او میپردازد، اما به همین خلاصه نمیشود، بلکه آن را به عنوان یک پدیده اجتماعی مطرح میکند.
2- دوستداران دنیا که در مواجهه با پدیده قارون
- ظاهر آن را میبینند و حسرت ظاهر این پدیده را دارند
- این پدیده را به صورت محدود و بدون در نظر گرفتن ویژگیهای جهان پیرامون و محیط بر این پدیده نگاه میکنند
- از عاقبت قارون شگفت زده میشوند
3- صاحبان علم
- که به دلیل علمی که دارند اهمیت کمتری برای ظاهر این پدیده قائلند
- و تاکید میکنند که اگر ایمان داشته باشیم و عمل صالح یا (به قول آقای بازرگان عمل اصلاحی) انجام دهیم نتایج بهتری کسب میکنیم.
قارون و ثروت او در زمین مدفون میشود و این بخش از داستان به گونهای مطرح میشود که ویژگیهایی از قبیل
- ناگهانی بودن