ما همه غم هامان سالم اند

دلهای آماسیده از چرکمان تمیز و پاک!

رخ از غم فسرده مان چون گل

عمر به باد رفته مان در مسیر بخت و اقبال

گام سست و نرفته مان به صراط مستقیم صلاح و پیشرفت...

تو مرا به انتظار خودم نشاندی!

باورت دارم

تو غم را آفریدی

دلتنگی را

دلبستگی را

و انتظار را

این انتظار لعنتی که حالم را بهم میزند

اصلاً تو خدای بزرگ انتظاری

یا شاید بهتر است بگویم اشرف مخلوقات تو «انتظار» است!

زاییدن کودک سالخورده

از رنجی که میکشیم پوست به استخوانمان کشیده شده

از رنجی که میکشیم، از حسرتی که شبانه و روزانه هامان را بی برکت کرده

از جانی که میدهیم در هر دقیقه این مردگی

رنجی که واقعی تر از هر چیزست که هست