...تو هیچگاه پیش نرفته ای، تو فرو رفته ای!

در بسیاری مواقع یک شکست (به ویژه به لحاظ احساسی) باعث میشه تا تصمیم بگیریم خودمون رو غرق کنیم! اونقدر خودمونو درگیر کنیم تا دیگه به اون شکست فکر نکنیم! موسیقی، تحصیل، کار و ... همشون مخدری میشن برای حذف هر گونه اثر یا خاطره ای از اون اتفاق. غافل از اینکه این آغاز شکل گیری یک شخصیت ثانویه در وجود ماست! فراموشی هم به کمکمون میاد! و فراموش میکنیم! در کار موفق، در زندگی شاد، بین دوستان محبوب، خلاصه همه چی تمام!

غافل از اینکه وقتی کنترل از دستمون خارج میشه، به قول واترز اونچه کاشتیم رو درو میکنیم*! لحظات خشم، غم و از همه بیشتر در خواب (به صورت رویا).

سوال اینکه در مورد شکست ها چه باید کرد تا منجر به سرکوب احساسات و استعدادها نشه؟ و بعدش در مورد احساسات سرکوب شده چیکار میشه کرد؟


توت فرنگی های وحشی برگمان رو دیدم! فوق العاده بود (بیشتر از این چی میشه گفت؟!).



*...And when you loose control, you'll reap the harvest you have sown.(Dogs, Animals)

... یاد بعضی نفرات زنده ام میدارد!

لحظاتی هست که تلخ و تاریکم و هیچ دستاویزی برای بلند شدن دوباره ندارم!

یعنی واقعیتش چند شب پیش اینطوری شدم ها! یه هو یاد یکی از دوستام افتادم!

خوب شدم، یعنی بهتر شدم!

اینطوریاست دیگه!

چیزی برای گفتن نداشتم! اینو گفتم که اینجا رو یادم نره! چی میشه مگه؟!!