تنهایی

در طول روز نقشهای مختلفی میگیریم و در هر عملی که انجام میدهیم به یکی از این نقشها آغشته‌ایم. فرزند، پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، عاشق، معشوق، کارمند، کارفرما، دوست، رفیق و حتی نام و نام‌خانوادگی... همه و همه ماسکهایی ست که به فراخور موقعیت میپوشیم و نقشش را بازی میکنیم. تمام افعال ما در یکی از این نقشها رخ میدهد و انجام می‌شود. حال اگر تمام این نقشها زدوده شود و تمام این صورتکها برداشته شود، چیزی باقی میماند و اگر چیزی میماند آن چیست؟
از طرفی ایجادکننده، برپایدارنده و نقطه تلاقی تمامی این نقشها جسم من است و مرگ جسمانی حقیقتاً موجب فروریختن تمام این نقشها میشود.
و همین نقشهاست که دیگری را در کنارمان قرار میدهد. مگر غیر این است که هر کسی غیر خودمان که در کنارمان است حضورش به موجب یکی از این نقشهاست؟! پدر و مادر به موجب نقش فرزندی ما، زن و شوهر به موجب نقش همسری ما، فرزندانمان به موجب نقش پدری و مادری ما در کنارمان هستند. و حتی عاشقانمان  و حتی معشوقانمان...
و این نقشها که نباشد ما تنهاییم! عمیقاً تنهاییم. آویخته بودن به این نقشهاست که ما را از تنهایی در می‍اورد. ولی خوب که نگاه کنیم تمام این نقشها اعتباری‌ست یعنی گاهی هست و گاهی نیست و وقتی نباشند خودمانیم و خودمان؛ تنهای تنها! مثل کودک تازه متولد شده:
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۹۴/انعام﴾
و همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم [اکنون نیز] تنها به سوى ما آمده‏ اید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت‏ سر خود نهاده‏ اید و شفیعانى را که در [کار] خودتان شریکان [خدا] مى ‏پنداشتید با شما نمى ‏بینیم به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را که مى ‏پنداشتید از دست‏ شما رفته است (۹۴/انعام)

اعتباری بودن این نقشها یعنی ما در عمق روحمان تنهاییم. ذاتاً تنهاییم از دیگرانی که ظاهراً و به موجب نقشهای موقتمان در کنارمان قرار گرفته‌اند.
ما تا در این دنیا هستیم از انتخاب و انجام این نقشها ناگزیریم. عقل و شرع هم برای این است که این نقشها را به بهترین نحو انجام دهیم. درک و پذیرش این تنهایی به ما کمک میکند تا:
۱- بفهمیم که آنچه باقی خواهد ماند این نقشها و این ماسکها نیست. چیز دیگری‌ست که بایستی بیشتر به آن بها داد. چطور و چگونه؟ نمیدانم. شاید همان که مولانا مرگ ارادی می‌نامد، راهگشا باشد. همانطور که مرگ طبیعی ناچاراً تمامی این نقشها را فرومیریزاند، مرگ ارادی به شیوه‌ای که عرفایی مثل مولانا میگویند میتواند نقشهای ما را کمرنگ کند. البته نه به معنای اهمال در آنها، بلکه به مفهوم درک و قبول آنها به عنوان واقعیات موقت؛
۲- ما را در پذیرش دیگران، با خلق و خوی و آمال و آرزوهای مختلف، یاری میکند. نتیجه مستقیم قبول این به عنوان یک حقیقت غیرقابل تغییر (حداقل تا اینجا که من تجربه کرده‌ام) این خواهد بود که دیگر از کسی انتظار نخواهیم داشت که با روح ما یگانه باشد و وقتی میبینیم هر کس به راه خودش میرود و خر خودش را میراند مایوس نمیشویم.