کاش اتفاق نمی افتاد مثل سنگی که از آسمان میوفتد یا پیانوهای کارتون های کودکی که طنابشان پاره میشد و وقتی می افتاد می افتاد! کاش ریسمانی طنابی همیشگی بود که این اتفاقات را نگه میداشت تا نیوفتند. پایی دستی ناخودآگاه شاید میخورد به این گلدان اتفاق که اینطور بی هوا میوفتد وسط پیاده روی عادتمان خودآگاه یا ناخودآگاه اتفاقات، بدجور میوفتند! اصلن این روزها طناب پیانوها همه سست شده و گلدانها همه روی لبه افتادن اند. غافل باشی وقت آب دادن هم میوفتند. پیاده روهای امن هم دیگر امن نیستند...

خاطراتی از هیچ، مثل هیچ بودن هوا اما در هیات طوفان ریشه هایی که به زور خوراک بسیار در زمین فرو کردیم رو به لرزه میندازه!

به قول یارو گفتنی:

ناخونو بکش رو شیشه، ما اصن اعصاب نداریم...


پ.ن: تصحیح میشود: ما اصن عصب نداریم!

البته در مورد من همون اعصاب بیشتر مصداق داره!

با تو هنوز همه چیز سخت است دیدن تو، هم کلام شدن با تو، شنیدن تو... ترس همه چیز تو را سخت کرده با تو همه چیز از ترس فرمان میبرد ترس همه چیز را در غباری از ابهام فرو میبرد...

عجبا!

مردم برای پول به جز کار، خیلی کارای دیگه مکنن!