مامان میگه سی ساله که شدی، تازه عقلت کامل شده! البته حالا که کامل شده، مثل وقتی هم که ناقص بوده لزومن ازش استفاده نمیکنم!

کلن این آستانه ها بهونه ست برای فکر کردن؛ به همه چیز فکر میکنم غیر از اونچه که باید، این آستانه ها ناچار میکنه آدم رو که فکر کنه به چیزی که باید...

آیا صعود و سقوط شاخص بورس اوراق بهادار به اندازه غمهای سرگردانی که وقتی توو خونه موندی سراغت میان مهمه؟

من از اون قبیل آدمهام که وقتی غمم زیاد میشه و غصه میخورم خوابم میگیره! مامان بزرگم هم که مرد خوابیدم، البت خواب خوبی دیدم و اینطوری تعبیرش کردم که چون اون آدم خوبی بود من خواب خوبی دیدم...

من آدمی ام که به همه میگم غصه نخور، نگران نباش درست میشه، اما خوب که فکر میکنم چیزی درست نشده، شایدم نباید نگران باشم، هنوز وقت هست درست میشه!

من از اون جور آدمهام که حمایت میکنن، اما کمتر از کسی حمایت خواستم، شاید هم من از اون آدمهام که مظلوم نمایی میکنن!...

اینقدر گفتیم همه چیز درست میشه، هیچ چیز که درست نشد هیچ، همه چیز بد پیش رفت، یعنی بد پیش بردیم و همه چیز به فنا رفت!

این سرزنش تا کی؟!

این انتظار سرگردان تا کی؟ بیهوده و بی ثمر!

من که میو میو میکنم برات...

تا وقتی که خیلی محافظه کارانه در محدوده خودت زندگی میکنی، که هیچ! همه چیز آرومه و جماعت همه سر به کار خودشون!

خرق عادت رو که شروع میکنی و میخوای پا از محدوده ت بیرون بذاری؛ اصلن این هم نه فقط اون چیزی که درونت هست رو بیرون میریزی، جماعت همه نگران جایگاهشون میشن! غافل از اینکه...

مرگ یکی از لطیف ترین اتفاقاتیه که توی زندگی روزمره برای آدم میوفته! شایدم آخریشه که میوفته! بقیش که نمیوفته، مثل آدمیزاد میاد کنار دستت میشینه...