عمری دگر بباید...

این روزها مدام سعی دارم با برنامه ریزی دقیق و موشکافانه و مصرف کمتر انرژی شبانه روزم رو طولانی تر کنم! اما نمیشه!

درحالی که هوس دونستن و فهمیدن بیشتر تمامه ذهنم رو پر کرده، به این فکر میکنم که ای کاش بتونم خالی بشم از تمام این وسوسه ها، از تمام آرزوها و تمام دانش لاینفعی که منو به کشاکشی ناخوش میندازه!



فیلم های کوروساوا رو میبینم و کتابی هم با همین عنوان (اسم کارگردان) میخونم. کتاب و فیلم ها رو از یکی از همکارا گرفتم. و به این فکر میکنم که چقدر زیبا و واضح انسان بیمار و انسان سالم رو در فیلمهاش به تصویر میکشه! چقدر قهرمانهای داستانهاش ساده و زیبا زندگی میکنن و چقدر برای ما سخته به اون سادگی و زیبایی نزدیک بشیم.



بازگشت (1)

مدت زیادی نبودم. دلم با نوشتن نبود. نمیدونستم چطور چیزی که میخوام رو بنویسم.

فعلا The Book of Eli  رو ببینین


The Book of Eli

Directed by: Albert Hughes

Allen Hughes


آلبوم Rajaz رو از Camel به توصیه یکی از دوستان گوش بدین


Rajaz, Camel, 1999


تا بعد بیام با یه دنیا تعریف!!!

در این پیاله ندانم چه ریختی، خود پیداست...

دارم یکی از نوشته های سید حسین نصر به نام جوان مسلمان و دنیای متجدد رو میخونم. مدتها پیش، دوران دبیرستان تصحیحی از نوشته های سهروردی رو خوندم که نصر و هانری کربن زیر نظر انجمن فلسفه شاهنشاهی منتشر کرده بودند. هر چند مبانی فلسفه رو نمیدونستم به نظرم بسیار زیبا اومد. 

سه حکیم مسلمان رو چند سال بعد خوندم، که خارق العاده بود، مخصوصا فصلی که در مورد ابن سینا بود. 

حالا بعد از چند سال توی فرصت روزهای طولانی خدمت دوباره دچار نوشته های زیبا و از طرفی محکم و ساختاری این مرد شدم. خدا به خیر بگذرونه! 

هر چند که تا دلتون بخواد انگ و برچسب به این آدم زدن، اما اطمینان و همتش در بیان مستدل و محکم اعتقاداتش (چیزی که در دنیای نسبی مدرن گشتیم نبود، نگرد نیسته) دلچسب و مسحورکننده است و البته تا حدود خیلی زیادی (برای من حداقل) نجات دهنده!

گیج!

گاهی اوقات، مثل الان، نمی تونم هیچی بنویسم.

گاهی اوقات، مثل الان، مدت ها می گذره و افکار بسیاری در دل و مغزم به هم می پیچن، اما نمیشه نوشت.

نه میشه شروع کرد، نه میشه ادامه داد و نه به پایان رسوند...

این نشونه تهی شدن نیست البته، که اگر بود خوب بود.

شاید گیجی و گنگی تعبیر بهتری باشه!

بیخیال! درست میشه! یعنی درستش میکنم!

ویگن گوش بدین!

عالیه!

لیلی منال (در مایه شوشتری)




کتابهای کوچک یا کارهای بزرگ!

این روزها به شدت به بطالت میگذره! روزهای آموزشی رو میگم.

قسمت بد و دردناکش اینه که هم ما دانشجویان وظیفه (!) و هم فرماندهان غیور ارتش (!) به این بطالت آگاهن.

اما من که کوتاه بیا نیستم، میدونین که! با تمام وجود سعی میکنم روزهام رو پر کنم و تسلیم نشم. و شاید همین کار هم درست باشه و چیزی باشه که من باید انجام بدم.

یکی از روشها که تقریبا اونجا بین تمام بچه ها هم معموله (البته که تقریبا همه میدونن توی چه مخمصه ای گیر کردن یا بهتره بگم چه هاویه ای!) خوندن کتابه.

منم شروع کردم به خوندن کتاب. با یک کتاب قطور شروع کردم که از پسش بر نیومدم. بار بعد دو کتاب کوچیک (منظورم کم قطره!) با خودم بردم که واقعا جواب داد. طی دو هفته تمومشون کردم. حالا حس بهتری دارم. حس اینکه یه کاری کردم!

یکیش البته خوب از آب در نیومد. اما یکی دیگش واقعا کار بزرگی بود (هم برای نویسنده نوشتنش و هم خوندنش برای من):


مردی بدون وطن

کورت ونه گوت

ترجمه علی اصغر بهرامی

نشر چشمه



واقعا عالی بود و جذاب و البته تاثیرگذار!

جای حرف و بحث زیادی داره، اما به موقعش، شاید بعد از اتمام آموزشی.