جایی برای زندگی نکردن!

امروز خیلی سخت به این فکر میکردم که اینجا دقیقن همونجاست؛ جایی برای زندگی نکردن!

وقتی خوب و رو راست زندگی کنی، محکوم میشی به بلاهت و ساده لوحی؛

امان از روزی که بد باشی؛ زبونی نیست که به تنبیه و نصیحت باز نشه!

اینجور وقتا برای اینکه رو راست زندگی کنی به خلوت و حتی انزوا نیاز داری و خدایی که پاداشی برای تنهاییت در نظر بگیره!

تناقض!

صبح یک روز تعطیل وسط رویایی آمیخته با ترس و هوس از خواب بیدار میشی. تپش قلب و حس خستگی که در تمام بدن به یک میزان توزیع نشده، دیشب اصلن خوب نخوابیدی. سکوت توی تمام خونه هست. حتی موتور یخچال هم کار نمیکنه. بلافاصله حس فراموش شدگی بهت دست میده. سخت از رختخواب میای بیرون.



و تمام روز به این تناقض فکر میکنی که انسان در تنهایی افکار و ایده های زیبایی برای زندگی به ذهنش میرسه که خیلی دوست داره بلافاصله اونها رو با یک نفر دیگه به اشتراک بذاره. اما وقتی یک نفر دیگه هست از اون افکار خبری نیست!

صدای زمان حال

هر چند علاقه وافری به گوش دادن موسیقی دارم اما تازگی فهمیدم گوش دادن به صداهای اطراف، بدون تمرکز روی صدای خاصی چقدر می تونه لذت بخش باشه (البته شاید استفاده از لفظ شنیدن برای اینگونه حس کردن صداها بهتر باشه).

اول مجموعه ای از صداها رو می شنوم. بعد سعی می کنم به هر کدوم به صورت مجزا گوش بدم. بعدش ذهنم شروع به ساختن تصاویر می کنه و برای هر صدا تصویری می سازه.

لذت اصلی این ماجرا اینه که اگر دنبال ساختن داستان برای صداها نباشم، این کار خیلی خوب منو در زمان حال نگه می داره. تجربه جالبیه!