به قول یارو گفتنی:

ناخونو بکش رو شیشه، ما اصن اعصاب نداریم...


پ.ن: تصحیح میشود: ما اصن عصب نداریم!

البته در مورد من همون اعصاب بیشتر مصداق داره!

با تو هنوز همه چیز سخت است دیدن تو، هم کلام شدن با تو، شنیدن تو... ترس همه چیز تو را سخت کرده با تو همه چیز از ترس فرمان میبرد ترس همه چیز را در غباری از ابهام فرو میبرد...

عجبا!

مردم برای پول به جز کار، خیلی کارای دیگه مکنن!

عصرهای جمعه بزنیم بیرون که عصر جمعه خفه مون نکنه!

بیرون که میریم چراغ خاموش مغازه ها و تاریکی خیابون ها آدمو خفه میکنه!

قراره چی بشم و چیکاره؟!

آدمی که با یک حرکت زندگی هزاران نفر رو تغییر میده، کارهای بزرگ میکنه، موفقیتهای بسیار رو یکی یکی تحصیل میکنه و در تمام عکسهای ردیف دندانهای سفیدش حکایت از شادی بسیار داره، یا آدمی معمولی که با روزمرگی های خودش خوشحاله؟!

بیشتر لحظات رو به خیال اولی سپری میکنم، اما به شیوه دومی زندگی میکنم! اینه که هیچ چیز راضیم نمیکنه اما به همینی که هست بسنده میکنم! یک نارضایتی فرساینده و تا حد زیادی بی فایده...