-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 21:41
برای گوش دادن موسیقی باید صبور بود، وگرنه آدم به سرعت دچار عادتهای ذهنیش میشه و تنها به همون ها میپردازه. این رو میشه در مورد آدمها و رفتارهاشون گفت؛ حتی شاید در مورد تمام زندگی، شاید این یک نمونه از سنتی کلی باشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 18:22
انگار هرچقدر سعی میکنم خودم باشم کسی باشم برای خودم پیش بعضی آدما خویشتن خویشم رو گم میکنم و این آدمهاباترسهای من عقده های من رنجهای من و تمام حقارتهای قدیمی ارتباط مسقیم دارند. ترس از تحقیر در حضور این آدمها منو اونقدر میترسونه که بودم رو نابود میکنه و رشته هام رو پنبه! ترسها و عقده های قدیمی رو زنده میکنه ناامنیهای...
-
تنها جهت اطلاع!
جمعه 22 دیماه سال 1391 15:20
بعضی چیزها را تنها باید فهمید، گفتنی نیست!
-
پوست خرس نکُشته!
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 14:56
برخی خاطرات در تقابل با امر واقع مثل مجسمه شنی فرو می ریزند. و من دلم برای این خاطرات سخت تنگ می شود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 دیماه سال 1391 02:43
ما به یک اندازه تنهاییم به یک اندازه یکدیگر را زخم میزنیم به یک اندازه شبهایمان بلند است و روزهایمان به یک اندازه کوتاه! ماسراپا یک قد و قواره ایم با توهماتی در اندازه های مختلف و تجسماتی هم اندازه! همه چیز در عدالت غوطه ور است!
-
من عدوی تو نیستم، انکار توام...
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 12:24
بیماریهای خود را انکار میکنم و به چرک نشستن زخمهایمان را جشن میگیریم. اینجا غریب جایی است...
-
استمرار استغراق
شنبه 27 آبانماه سال 1391 17:18
طوفانم به ساحلی آورده که آرام و قرار ندارد و موج ها آزمندانه مرا به میانه طوفان باز می خوانند...
-
دردهای مضمن...
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 13:37
تفاوت ها را نمیپذیریم یا سخت میپذیریم، و این از دردهای مضمن آدمیزاد است، وگرنه تو آنچنان که هستی بهترینی!
-
... بالا بلند بر جلو خوان منظرم چون گردش اطلسی ابر عبور کن
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 07:13
زمخت شده ام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مهرماه سال 1391 01:24
غبار ترس بر گوهرهایم نشسته! پروانه ای درپیله سالیان، زندگی میجوید... مغلطه گویی نکن! مغلطه گویی نکن! هشیار باش! پایان بده به این همه ترسی که تمام احساس و حس و زندگی تو رو کدر کرده! دلت رو بتکان از این خاکستری که دوست داشتن تو رو بیمار مصلحت اندیشی کرده! پاره کن این رخت عذاب رو!
-
...
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 11:15
...اغلب کلیّت زندگیمان به پس زمینه زندگی بدل می شود، چیزهایی که هست و به آنها عادت می کنیم، چیزی که هستیم و به آن عادت کرده ایم، و جزئیات بیشتر رخ می نماید، پررنگتر از پس زمینه و با دغدغه های بیشتر!
-
خوب یا بد...
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 09:01
خیلی چیزها که دوست داری به خاطره تبدیل میشود ساختن دوباره آنها ممکن نیست به جای آن لحظاتی در خاطرات غرق میشوی!
-
آخ!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 14:37
دستی برای خواهش، دستی برای نوازش، دستی برای پردازش، ...
-
...گویی که جانم میرود
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 00:38
من در آستانه اشک ایستاده ام! گنگ و آشفته، ملتهب و منتظر، من در آستانه اشک ایستاده ام!
-
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب...
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 12:58
دهقانی که شب تا صبح نگهبان کاشته خود است، اما دسترنجش حلقه اشکی است که صبح بر پیرهن خاک گرفته اش میچکد. تنها که هستی گرازها مثل روح میان، اصلن معلوم نیست از کجا و چه جوری! چنان زمینتو زیر و رو میکنن که انگار نه انگار چند ساعت پیش اینجا چیزی کاشته شده بود، کاری کرده بودی! هر چی شیار میکشی و امیدت رو زیر خاک میکنی، صبح...
-
جبر جغرافیایی
جمعه 16 تیرماه سال 1391 07:54
مادر که رفت عجیب احساس غربت کردم.
-
آهای منادیگران ترس!
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 15:20
«کم کم که صداها گنگ میشوند، گوشهایت که پر میشود از همهمه؛ سینهات که سنگین شد، آغوشت را با زانوانت پر میکنی آغوش خالیت را با زانوانت پر میکنی و پایین میروی و پایین میروم...»
-
انسان سترون (۲)
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 12:14
انسانهای سترون را دیده ای؟! آنهایی که تابوی عشق کابوس بیداریشان است؛ عقلهای بزرگ در دلهای کوچک...
-
... نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 08:38
لابد باید سنگ بود، یه سنگ بزرگ درست و حسابی، که در جریان چرک و خونآبهای که از زخمهات بیرون میزنه اینور و اونور نری!
-
خسرالدنیا و الآخره
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 12:51
احساس خُسران میکنم. هستند کسانی که باید تمام قد مقابلشان ایستاد و آینه وجودشان شد. خودشان فرو خواهند ریخت. هستند کسانی که باید بی هیچ پردهپوشی گند وجودشان را به رخشان کشید. احساس خسران میکنم. من تکههای وجودم را بیمهابا به دست بسیاری از این جنس سپردهام. شاید باید شیوه دگر کنم...
-
انسان سترون
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 12:35
تا به حال انسان سترون دیدهای؟ انسانهایی که خود را با توهمشان بارور میکنند... (شاید بیشتر نوشتم)
-
انگار چیزی برای گفتن و نوشتن نیست...
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 11:03
امروز تصویری هست که من تمام و کمال در آن تصویرم. تشنهام. تشنه آبی که پایین پلههاست. آبی که انعکاس نور از سطح آن کوبشی عجیب در میانه سینهام به راه میاندازد. این بالا زوزه باد گنگم کرده و جز هم همهای از صدای کودکی که از پایین پلهها، کنار آن آب زلال صدایم میزند، چیزی نمیشنوم. آنی دیگر با پیالهای کهنه جرعهای از...
-
شنیدن کی بود...
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 08:33
آزمودن شنیدهها نتیجه تلخی داره گاهی اوقات! وقتی میفهمی این یکی مال خودت نیست! بعدش حس میکنی خودت رو برای قرار گرفتن در قالب شنیدهها زیادی کوچیک کردی!... اصلن حس میکنی گند زدی!
-
فهمیدن همیشه با رنج همراهه!
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 09:24
بعضی لحظات تحقیر شدی و نفهمیدی! یه وقتایی بعضی آدمها خواسته تو رو تحقیر کردن، خیلیها هم ناخواسته! تو تحقیر شدی، تحقیرها ترسهات رو ساختن و ترسها دیوارهایی که پشتشون تبدیل به هیولایی شدی پر گره! حس حقارت پشت این دیوارها، مثل خوره اعضا و جوارح تو رو از کار انداخته! دستها و پاهایی که دیگه دست و پا نیستن و فقط صورت...
-
... مُهر کردند و زبانش دوختند!
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:11
قسمهای ناگفته و نانوشتهای هست که نطفهاش در تنهایی بسته میشود. هر چه تلاش میکنی بغضهایت به قسم بدل نشوند و قسمهایت به حکم، نمیشود که نمیشود که نمی شود! چشم باز میکنی میبینی بدل شدهای به کلافی سر در گم؛ زبان بسته مثل سنگ...
-
گرهشناسی
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 08:53
گره انواع مختلف داره، یعنی این کلمه ظاهرن خیلی کاربردیه! برای بیان خیلی چیزا استفاده میشه. مثلن گره طناب، گره توو کار، گرههای زندگی، یه چیزی هم داریم به نام نظریه گرهها توو ریاضی؛ اما گره طناب که یه جورایی اصل تمام این گرههاست؛ یه وقتایی وسط یه طناب، به هر دلیلی گره میخوره؛ تا یادت هست، دیر نشده باید بازش کنی، که...
-
هارمونیوم
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 16:07
این نوشته نه شرح احوالاته و نه بخشی از یک کتاب! اگر اهل موسیقی هستید، به ویژه موسیقی راک، هارمونیوم (Harmonium) رو از دست ندید. میدونم به بدترین شیوه ممکن تبلیغ کردم، اما مهم نیست، چون این نوع موسیقی رو باید از زیر خروارها کهنگی بیرون کشید، بنابراین تبلیغات براش لزومی نداره، چه اینکه اصلن نتیجه هم نمیده. بعضی فیلمهای...
-
خالی!
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 14:54
نمیدونم در مورد «خالی» چقدر میشه نوشت. میدونم که هر چقدر در موردش بنویسم «پُر» نمیشه! اصلن چی میخوام در مورد «خالی» بنویسم؟ دیشب حس «خالی» بهم دست داد. شاید خالی میشه همون «خُب که چی!؟». پیرو پُست قبلی دارم دوباره موسیقی سنتی گوش میدم. صبحگاهی از حسین علیزاده ! خیلی خوبه. اما انگار الحان و اشعاری که در موسیقی سنتی...
-
پس ما چی؟!
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 17:05
10 روز سفر ایتالیا و فرانسه واقعن خوب بود. با تمام مسئولیتهای کاری حسابی خوش گذشت. در خیابانهای پاریس که قدم زدم، ایمان آوردم که پاریس تعریف آدم از زیبایی رو تغییر میده! اما حالا که اینجام، تو تهران با خودم فکر میکنم که پس ماچی؟ ما چی بودیم و چی شدیم؟
-
آدم خیلی خره!
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 17:03
آدمیزاد دوست داره (یعنی شایدم من فقط دوست دارم) نفر اول زندگی یه نفر باشه! اینطوری مطمئن میشه که همیشه یه جایی یه نفری داره بهش فکر میکنه! (انگار احساسات آدم هم از فلسفه پدیدارشناسی تبعیت میکنه. انگار تا در ذهن یا قلب کسی حضور نداشته باشی، در واقع اصلن نیستی، وجود نداری!)