فکر میکنم داریم اشتباه زندگی میکنم! مدام در حال تنش و اضطراب برای چیزی که باعث رفع اضطرابمون نمیشه. یعنی یه وقت تشنهای و دنبال آب میگردی و در واقعیت هم اگر آب رو پیدا کنی تشنگیت رفع میشه. اما بسیاری از چیزهایی که در زندگی روزمره دنبالشیم پاسخگوی نیازهای ما نیستند. مثلاً ما دنبال پول هستیم که احساس بینیازی کنیم اما پول این خاصیت رو نداره. ما در ارتباط با سایرین به دنبال آرامش و حال خوش هستیم ولی لزوماَ معاشرت با هر کسی جوابگوی این نیاز ما نیست. مسئله اصلی شناسایی دقیق نیازه و هشیار بودن نسبت به این موضوع که آیا آنچه که به دنبالش هستیم جوابگوی اون نیاز هست یا نه. البته از طرف دیگه میشه از سمت آن چیزهایی که به دنبالشون هستیم هم به موضوع نگاه کرد. مثلاً من نمیگم پول بده؛ پول برای رفع مجموعهای از نیازها ضروریه ولی در همین حد! یعنی بیش از آنچه که حقیقتاً امکان پاسخگویی داره بهش وظیفه ندیم. این کاریه که ما آدمها با خیلی چیزهای دیگه هم انجام میدیم: در دین و کتب مقدس به دنبال تمام علوم مادی و معنوی میگردیم، به پول وظیفه برآورده کردن تمام نیازمندیهای مادی و معنویمون رو میدیم و وقتی این موجودات بدبخت فلک زده از پس ایفای این نقش نامتناسب و غیرمنصفانه برنمیان هزاران داستان در خصوص بد بودن و انزجار از اونها بهم میبافیم.
... بازرگان بیسواد و شاید شیاد، زمانی که با تهور و تکاپو فراغت و استقلال دلخواهش را به دست میآورد و به انجمنهای ثروت و احترام راه مییابد به ناگزیر و سرانجام به سوی حلقههایی همچنان بالاتر، ولی همچنان دستنیافتنیتر از هوش و نبوغ رو میآورد، تا تنها به نقص فرهنگش و پوچی و بیکفایتی ثروتش پی ببرد. پس میکوشد تا آن فرهیختگی را که چنین مشتاقانه میطلبد برای فرزندش فراهم آورد و با رنجی که در این کار میبرد این تلقی خویش را بیشتر به اثبات میرساند؛ این چنین است که او موسس یک خاندان میشود.