...

...اغلب کلیّت زندگیمان به پس زمینه زندگی بدل می شود، چیزهایی که هست و به آنها عادت می کنیم، چیزی که هستیم و به آن عادت کرده ایم،

و جزئیات بیشتر رخ می نماید، پررنگتر از پس زمینه و با دغدغه های بیشتر!

خوب یا بد...

خیلی چیزها که دوست داری به خاطره تبدیل میشود

ساختن دوباره آنها ممکن نیست

به جای آن لحظاتی در خاطرات غرق میشوی!

آخ!

دستی برای خواهش،

دستی برای نوازش،

دستی برای پردازش،

...

...گویی که جانم میرود

من در آستانه اشک ایستاده ام! گنگ  و آشفته، ملتهب و منتظر، من در آستانه اشک ایستاده ام! 

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب...

دهقانی که شب تا صبح نگهبان کاشته خود است، اما دسترنجش حلقه اشکی است که صبح بر پیرهن خاک گرفته اش میچکد. 

تنها که هستی گرازها مثل روح میان، اصلن معلوم نیست از کجا و چه جوری! چنان زمینتو زیر و رو میکنن که انگار نه انگار چند ساعت پیش اینجا چیزی کاشته شده بود، کاری کرده بودی! هر چی شیار میکشی و امیدت رو زیر خاک میکنی، صبح ناامیدی میبینی!