برای گوش دادن موسیقی باید صبور بود، وگرنه آدم به سرعت دچار عادتهای ذهنیش میشه و تنها به همون ها میپردازه.

این رو میشه در مورد آدمها و رفتارهاشون گفت؛ حتی شاید در مورد تمام زندگی، شاید این یک نمونه از سنتی کلی باشه...

انگار هرچقدر سعی میکنم خودم باشم کسی باشم برای خودم پیش بعضی آدما خویشتن خویشم رو گم میکنم و این آدمهاباترسهای من عقده های من رنجهای من و تمام حقارتهای قدیمی ارتباط مسقیم دارند. ترس از تحقیر در حضور این آدمها منو اونقدر میترسونه که بودم رو نابود میکنه و رشته هام رو پنبه! ترسها و عقده های قدیمی رو زنده میکنه ناامنیهای قدیم رو به ناکامیهای جدید پیوند میزنه من قهرم با این آدمها و این حضورشون رو هرچند مهربانانه بدل به دشواری وظیفه میکنه

تنها جهت اطلاع!

بعضی چیزها را تنها باید فهمید، گفتنی نیست!

پوست خرس نکُشته!

برخی خاطرات در تقابل با امر واقع مثل مجسمه شنی فرو می ریزند. 

و من دلم برای این خاطرات سخت تنگ می شود.

ما به یک اندازه تنهاییم به یک اندازه یکدیگر را زخم میزنیم به یک اندازه شبهایمان بلند است و روزهایمان به یک اندازه کوتاه! ماسراپا یک قد و قواره ایم با توهماتی در اندازه های مختلف و تجسماتی هم اندازه! همه چیز در عدالت غوطه ور است!