فرصت

مشغول خوندن کتاب دیگه ای از آقای دوباتن هستم. میدونم! دچار نوع فلسفیدن این مرد و شکل زندگی ای که در نوشته هاش ترسیم میکنه شدم.

عنوان کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند»؛

ترجمه گلی امامی؛

ابتدای کتاب به نکته جالبی، به نقل قول از مارسل پروست اشاره میشه. من برداشت خودم رو ازش میگم، البته!

گاهی اوقات، یعنی اغلب اوقات انگاره اینکه وقت زیادی داریم مارو تنبل و خوش خیال میکنه. قدر لحظات رو نمیدونیم و با خیال آینده زندگی میکنیم. حال رو از دست میدیم به امید آینده. اما وقتی متوجه میشیم که وقت زیادی نداریم، نه لزوما همیشه و در همه موارد، لحظه لحظه زندگیمونو حس میکنیم. هر لحظه زندگی میشه مثل انتخاب یک شیرینی از تووی ظرفی پر از شیرینی های رنگارنگ ویا مثل یک نفس عمیق توی هوای بهاری صبح، البته نه توی تهران! کامل و بدون نقص، پر از زیبایی و رهایی. اون وقت حتی ثانیه ش رو هم درک میکنی.

یک عالمه میتونم در این مورد بگم چون دارم حسش میکنم!

دیدنی


عکس امروز مال یک عکاس فرانسویه به نام هنری کارتیه-برسون (Henri Cartier-Bresson). برای من عکس شامل دو حس مختلفه؛ از یک طرف نوعی شادی حاصل از معصومیت و از طرف دیگه کلافگی!

هنری کارتیه-برسون (1908-2004) پدر فوتوژورنالیسم مدرن (Modern Photojornalism) و یکی از عکاساییه که عکاسی خیابانی (Street Photography) رو خیلی توسعه داده و تاثیر زیادی روی عکاسان بعد از خودش گذاشته. 

در باب تعالی

راهنمای سفرم، آقای دوباتن در فصل ششم سفر به شدت به طبیعت گرایش داشت و حتی میشه گفت مقهور طبیعت و قدرتش شده بود ویا خودش رو تسلیم عزمت طبیعت کرده بود:


بهمنی در کوه های آلپ، فیلیپ دولوتربورگ (Philip James de Loutherbourg)

«...چرا در جستجوی چنین حسی از خود کوچک بینی باشی و حتی از آن شادمان شوی؟ چرا آسایش هتل ات در آی لات را رها کنی و به گروهی مشتاق صحرا بپیوندی، کیلومترها با کوله باری سنگین کنار ساحل خلیج عقبه پیاده روی کنی، تا به مکانی سنگلاخ و خاموش برسی که همچون آواره ای سرگردان برای جلوگیری از تابش مستقیم آفتاب باید زیر اندک سایه صخره ای پناه بگیری؟...

خب، یکی از پاسخ ها این است که هر چیز که از ما قدرتمندتر است لزوما نفرت انگیز نیست. چیزی که قدرت ما را به چالش می طلبد ممکن است خشم و نفرت مان را تحریک کند؛ اما در عین حال می تواند حس احترام و رعب ما را هم برانگیزد. بسته به این است که آن چیز در چالش طلبی اش زشت و بی وقار باشد یا شکوهمند و فراز. ...»



بیان آقای دوباتن کاملا روشن کننده موضوع است. 

البته فکر میکنم همه با این حالت آشنا باشند. بارها و بارها هنگام نگاه کردن به آسمون شب، وقتی مملو از ستاره ست، از این حس لذت بردیم و در پی اون از یک ایمان طبیعت گرایانه پر شدیم، بارها و بارها!


دیدنی



یکی از لذتهای اهل سفر که در حضر موندن دیدن عکسه! خودم که اینطوریم. خیلی عکس دیدن رو دوست دارم. برای همین سعی میکنم هر روز یک عکس اینجا بذارم. اولین عکس از هنری وسل جونیور (Henry Wessel Jr)، واقعا یه شاهکاره. از لحاظ حسی یک جور حیرت تووش هست که چاره جز تسلیم شدن و لذت بردن برای آدم نمیذاره.

البته به لحاظ فنی آقای نیک ترپین (Nick Turpin) در 779 زیر عنوان «ای کاش این عکس رو من گرفته بودم» این عکس رو تشریح کرده.


سفرهای من!

دیشب توی راه تهران یادم اومد که هشت ساله که در حال رفت و آمدم و احساس نکردم که جای ثابتی برای موندن دارم. اول زابل، الانم تهران؛ اول برای تحصیل الان اما برای... کار! البته، با توجه به علت سفرهام، از تمام این رفت و آمدها، تنها توی ماشین که بودم حس سفر داشتم. جذابیتش اینه که میتونی برای چند ساعت تنها باشی و فقط به اون چیزایی که دوست داری فکر کنی. روزا تمام کوهها، تپه ها و درختهای توی مسیر، که البته توی مسیرهایی که تا الان رفتم تعدادشون خیلی کم بوده، با دقت نگاه میکنم. و شب با اینکه بخاطر چراغهای روشن داخل ماشین هیچ چیز بیرون دیده نمیشه، اما زل میزنم به بیرون و از دیدن یک چراغ روشن توی ظلمات، الکی تعجب میکنم و خوشحال میشم.

و اینها همش تا وقتی کلافگی ساعتای آخر سفر به سراغم میاد لذت بخشه!