کنجکاوی

در مادرید (در بخش دوم از فصل دوم) راهنمای آقای دوباتن فردی ست به نام «الکساندر فون هامبولت». یک جوان آلمانی که در تابستان 1799 بندر لاکرونا در اسپانیا را برای کشف قاره آمریکای جنوبی ترک کرده است.

نویسنده که برای کنفرانسی به مادرید آمده، پس از اتمام کنفرانس بدون اطلاع میزبانان چندشبی رو بیشتر در مادرید میمونه تا در مادرید به نوعی اکتشاف بپردازه. اما برخلاف چیزی که تصور میکنه وقتی صبح از خواب بیدار میشه با تمام وجود دلش میخواد توی هواپیمایی باشه که به سمت خونه ش در حرکته. به هر ترتیب، اما ناچار به گردش در سطح شهر و نوعی کشف و شهود اجباری (!) میشه. برای همین آقای هامبولت کاشف رو به عنوان راهنمای خودش انتخاب می کنه.

نویسنده برای این کشف و شهود اجباری از کتابچه راهنمایی کمک میگیره که در اون اماکن و محلهای دیدنی و تاریخی مادرید به طور مختصر معرفی شدند و البته مشابه بسیاری از کتابهای راهنمای گردشگری، به هر محل در کنار اسمش تعدادی ستاره داده شده که واقعا معلوم نیست چی رو میخواد نشون بده! و سوال هم از اینجا شروع میشه که این ستاره ها چه چیزی رو میخواد نشون بده؟

«... (در دفتر راهنما) پلازا دو لا ویلا (Plaza de la Villa) یک ستاره داشت، پالاسیورئال دو ستاره، صومعه لاس دسکالزاس رئالس (Monasterio de las Descalzas Reales) سه ستاره و پلازادواورینته (Plaza de Oriente) هیچ ستاره. تفاوتها لزوما غلط نبودند، لیکن تاثیرشان زیانمند بود. هرجا دفتر راهنما از مکانی تحسین می کرد، بیننده را وامی داشت که دیدگاه شوق انگیز حاکمانه اش را بپذیرد... از مدتی پیش از آنکه وارد صومعه سه ستاره کذایی بشوم، می دانستم واکنشم چگونه باید با نظر رسمی دفتر راهنما همسان باشد: «زیباترین صومعه اسپانیا. پلکانی با شکوه با گچبریهای تزیینی به راهروهای فوقانی صومعه می رود جایی که هر یک از نمازخانه ها از دیگری مجلل تر است.» و دفتر راهنما می توانست بیفزاید «و هر گردشگری که این نظر را تایید نکند مشکل دارد!»...هامبولت با این قبیل پیشداوری ها مشکل نداشت...»

در واقع کاشفین نخست تمام سلیقه و نظر خود را با این ستاره ها به قضاوت و برداشت گردشگران بعدی منتقل می کنند و به نوعی خواسته یا ناخواسته اجازه کنجکاوی بیشتر و یا متفاوت تر را به بازدیدکننده بعدی نمیدن. خوب یا بعد نوعی سلب آزادی در نظر و قضاوت پیش میاد. و این امکان کاشف بودن در یک مکان شناخته شده (مادرید) رو از بین می بره و هر بازدیدکننده رو به یک گردشگر معمولی تقلیل میده. نویسنده با عمیقتر کردن بحث به این نتیجه میرسه که اهمیت هر مکانی (و در حالت کلی هر موضوعی در زندگی) بسته به میزان کنجکاویی که در مخاطبش برمی انگیزه و این کنجکاوی حاصل پرسش اصلی و بنیادی که هر فرد در زندگی (حداقل در یک حوزه خاص) همیشه از خودش میپرسه و بیش از هر چیز درست بودن این سواله که اهمیت داره.

شاید کنجکاوی برای دیدن صومعه ها، مساجد و کلیساهای مختلف در سراسر جهان حاصل این سوال باشه که چرا در جاهای مختلف پرستشگاه ها شکلهای مختلف داره و پیش از اون چرا باید خدایی رو پرستید!!؟

بنابراین سوالات مختلف، کنجکاویهای مختلف و کنجکاوی های متنوع میزان اهمیت متنوع (تعداد ستاره های مختلف) به موضوعات میده و به نوعی گذاشتن ستاره در کنار موضوعات (در اینجا و در کتاب راهنما در کنار اماکن معرفی شده) کار بیهوده و شاید زیانمند باشه.

استدلال جالبیه! اما اگه منصف باشیم و بخواهیم این احکام رو برای تمام اجزای دنیای مدرن توسیع بدیم یه جور جنون به سراغمون میاد. دنیای مدرنی که جریان اطلاعات و تبلیغات به ماه میگه چی بخوریم، چی بپوشیم، چطور حرف بزنیم، چطور...! و تمام سوالات و کنجکاویهای ما تحت تاثیر از اطلاعاتی و تبلیغاتی که ارائه میشه پاسخ داده میشن.

و نهایتا از یک کاشف به یک ناظر تقلیل پیدا میکنیم!