بعد از تعطیلات که برگشتم تهران روز اول نامه نظام وظیفم اومد: اول اردیبهشت ماه باید خودم رو به نظام وظیفه معرفی کنم! خیلی شوکه شده بودم. بیشتر از اینکه عصبانی باشم گیج و منگ بودم که باید چیکار کنم؟! 16 اسفند پارسال دفترچه م رو فرستاده بودم و خیالم راحت بود که تاریخ اعزامم 4 تا 6 ماه دیگه ست. خیلی خورد توو ذوقم! اه! یه عالمه نقشه برای زبان و ادامه تحصیل! خونه گرفتن و کار کردن! تاره کد محل خدمت: 226 یعنی مازاد، یعنی روز اعزام مشخص میشه کجا باید بری! بلاتکلیفی محض! روزای بعدشم هرچی سعی کردم تاریخ اعزامم رو به تعویق بندازم نشد. اما بعد تو یه لحظه خیلی کوچیک یه چیزی به ذهنم رسید. اینکه این بلاتکلیفی و مشخص نبودن آینده خیلی جالبه، یک تجربه خارق العاده! تمام تلاشم رو کردم که به آینده فکر نکنم و هیچ فرصت و لحظه ای رو به خاطر آینده نامعلوم از دست ندم! تمام تلاشم رو کردم تا بفهمم زمان حال تمام چیزیه که دارم! شاید تجربه من خیلی ساده و معمولی بوده و مسخره باشه که خیلی بزرگش کنم، اما واقعا از روزی که این فکر توی یه لحظه کوچیک از ذهنم گذشت سعی کردم تمام وقت و انرژیم رو صرف حال کنم (!) نه آینده. حالا کد 226 برای من یعنی
ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد!
|