من با تمام وجودم فریاد میزنم که اگر پایت شکسته است برای من اهمیت دارد و تو با پوزخندی تمسخرم میکنی که نه اهمیتی ندارد برایت اگر پای من شکسته است، در سراشیبی یک پارکینگ بزرگ که گوشه هایی از آن، سقف آنقدر کوتاه میشود که من باید خمیده وارد شوم و تو را رو به روی خود ببینم که به دیواری تکیه داده ای و مرا سرزنش میکنی که پای شکسته ات برایم اهمیت ندارد و من فریاد میزنم که اینطور نیست، که اینطور نیست...