غریب منظرها

سفرم با آقای دوباتن رو ادامه میدم.

کتاب هنر سیر و سفر در هر کدوم از فصلهای پنجگانه ش (البته بجز فصل پنجم) شامل 2 بخش است. هر کدوم از این بخشها بر مبنای مکانی که راوی به اونجا مسافرت کرده نوشته شده و بر اساس حس و حالی که در اون مکان غالب بوده نویسنده راهنمایی از مشاهیر ادبی یا هنری رو برای خودش انتخاب کرده. در واقع این راهنما بر اساس حس مشترکی که نویسنده با راهنمای خودش حس میکنه انتخاب میشه. البته گاهی اوقات این حس و حال در ظاهر چندان مشابه با تجربیات راهنما نیست، اما با موشکافی و کمی زیرکی نویسنده مشابهتهای جالبی بین احوالات خودش و راهنماش پیدا میکنه و حتی گاهی اوقات حس میکنم چقدر زیبا حسی که همیشه در من هم وجود داشته رو بیان کرده.

شاید با این قیاس بشه گفت آقای دوباتن راهنمای من در این سفرهاست.

یکی از زیباترین بخشهای کتاب (که تا الان خوندم) فصل دوم «انگیزه ها» بخش اول «در باب غریب منظرها» بود. مقصد سفر توی این بخش آمستردام بود و راهنما گوستاو فلوبر. البته من از آقای فلوبر کتاب یا نوشته زیادی نخوندم (هر چند به شدت مشتاق شدم که بیشتر بشناسمش و کتابهاش رو مطالعه کنم). حتی در این بخش احساس مشترکی با آقای فلوبر نداشتم.

در این بخش نویسنده بر علاقه و احساس تعلق آقای فلوبر به مصر به علت غریب منظر بودن مصر از دید یک فرانسوی بزرگ شده در محیطی مملو از برژوازی کسل کننده تاکید میکنه و اون رو در مقابل احساس تنفر آقای فلوبر از زادگاهش فرانسه بیان میکنه. در واقع بورژوازی زندگی روزمره و کسل کننده فرانسویها رو (در سالهای زندگی آقای فلوبر در فرانسه) به عنوان علت اصلی تنفرش از موطنش و آشفتگی و غریب منظری رو علت اصلی تعلق خاطر گوستاو فلوبر به شرق و علی الخصوص مصر میدونه.

با اینکه با حس راهنمای این بخش هیچ اشتراکی حس نمیکنم اما در قسمت سوم از این بخش توصیف جالب و بسیار جذاب و البته خیلی آشنا از یک درب قرمز رنگ از یک آپارتمان بسیار ساده آمده که ناگهان آرزوی زندگی برای باقی عمر در اون یا در فضایی با اون حال و هوا رو در نویسنده بر می انگیزه:

«...مقابل در قرمز رنگ خانه ای ایستادم و نیاز شدیدی داشتم که باقی عمرم را همانجا به سر برم. بالای ساختمان در طبقه دوم، می توانستم آپارتمانی را ببینم با سه پنجره عریض و بلند بدون پرده. درون آپارتمان دیوارها به رنگ سفید بود و تنها تزیین آن یک پرده نقاشی بزرگ با نقطه های آبی و قرمز بود. میزی از چوب بلوط کنار دیوار قرار داشت و قفسه کتاب بزرگی با یک مبل راحتی در آن دیده می شد. دلم برای زندگی درون فضایی که این آپارتمان القا می کرد لک زد...

چگونه است که چیزی به سادگی و حقارت یک در خانه در کشوری دیگر این چنین وسوسه انگیز می شود؟»

واقعا توصیف نویسنده از آنچه برای بسیاری از ما در دنیای مدرن بارها و بارها پیش آمده بی نقص و زیباست.

خیلی وقتها پیش آمده که خیال پردازیها با دیدن یک تصویر غریب و یا به قول آقای دوباتن یه چیز غریب منظر شروع شده و خیال زندگی در جایی و یا صورتی از زندگی روزمره ما را با خود برده و لحظاتی چنان از خود بی خود شدیم که شاید بعدها با عقل روزمره به این بی خودشدگی بخندیم. خیال زندگی در جایی، خیال زندگی با کسی...! انسان مدرن خیال پرداز!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد